تصور کنید جوانی هستید بیست و چند ساله؛ احتمالا ۲۲ یا ۲۳ ساله؛ دانشجو یا تازه فارغالتحصیل. وارد بازار کار میشوید و میبینید هیچچیز نه شبیه به درسهاست، نه کتاب و نه دانشگاه. پی کار میگردید، اگر خوششانس باشید در شغل پدری سعی میکنید خودتان را پیدا کنید. احتمالا پس از مدت کوتاهی متوجه میشوید کسبوکارهای قدیمی شکل خاص خود را دارند و چندان با حال و هوای شما تناسبی ندارند. سیستم سازمانی و دولتی بسیار کهنه و روابط سخت بین نسلی مهمترین چالشهای آن خواهد بود که باعث میشود این کار شبیه رویای شما نباشد. سپس دقیقتر به بازار مینگرید تا شغل خودتان را ایجاد کنید. متوجه میشوید انجام دادن هر کاری هزینههای سنگین و هنگفتی دارد؛ شاید چند میلیارد تومان! اما آیا یک جوان سرمایهای برای شروع این راه دارد؟ به احتمال زیاد خیر. سپس به فکر فرو میروید، چه میتوان کرد؟ احتمالا اگر درست عملکرد چرخه اقتصاد را متوجه شده باشید، به سمت مشاغل خدماتی روی میآورید؛ چرا که این مشاغل به سرمایه اولیه کمتری نیاز دارند یا به اصطلاح بیشتر کاربردی هستند تا سرمایهبر و چه مسیری بهتر از کسبوکارهای مجازی!؟ احتمالا شرکتهای استارتآپی اوج این آمال و آرزوها خواهند بود؛ شرکتی نوین، بر پایه نوآوری، فناوری، علم و تکنولوژی. هدفی که رویایش قشنگ اما مسیرش پرمخاطره و سخت است.
پس شروع میکنید. خیلی سریع متوجه میشوید که این راه سراسر چالش و سختی است. احتمالا چند دوست قدیمی هم سن و سال یا چند همکلاسی، هزاران فکر و مسیر نامعلوم، کافهها و پارکها (یکی از بزرگترین چالشهای استارتآپها داشتن دفتر کار است) در شروع این راه همراه شما خواهند بود. اگر با قوانین و شرایط آشنا نباشید و تا به حال این مسیر را نرفته باشید، احتمالا گیج میشوید. از همان ابتدا در رویارویی با قوانین ثبت شرکت، این هزارتوی سخت، شروع میشود. سپس انواع مجوز، آمادهسازی بسترها، اسم، لوگو، هویت بصری، سرور، گرفتن نامدامنه و هزاران کار دیگر برای انجام دارید.
در نهایت ایدهتان را لانچ میکنید. از آنجا که احتمالا پول زیادی برای هزینه کردن ندارید، بسیاری از کارها را خودتان انجام میدهید، از بسیاری از ایدهها میگذرید، دچار فشار شدید کاری میشوید و طولی نمیکشد تا شروع به جذب نیرو میکنید. تیم شما بزرگ میشود و هزینهها بیشتر و بیشتر. نگرانیهای مالی فشار زیادی میآورند. پس از مدتی حس میکنید که خلاقیت و قدرت تصمیمگیریتان دچار مشکل شده است. احتمالا بعد از مدتی متوجه میشوید که به خاطر فشار کاری زیاد، ذهنتان دیگر قدرت گذشته را ندارد. تلاش میکنید از مشغلههای خود بکاهید تا ذهن شما بازسازی و خلاقیت شما دوباره تجلی پیدا کند.
در میانه راه با انبوهی از فرمها و درخواستهای عجیب و غریب مواجه میشوید که از هر سو به سمت شما سرازیر میشوند؛ از طرف پارکهای علم و فناوری، مسابقات استارتآپی، سرمایهگذارها، رویدادها و ..... عجیبتر آن که وقتی دقیقتر نگاه میکنید، متوجه میشوید که افرادی که در راه شما قرار دارند، درک درستی از این مسیر ندارند. به عنوان مثال سوال میکنند برآورد شما از حقوق و دستمزد نیروهایتان در سه سال آینده چقدر است؟ آیا خود رئیس دولت هم میتواند به این سوال پاسخ دهد؟ حال چه انتظاری از شما میرود؟
پس از مدتی به خودتان میآیید و میفهمید اینطور برنامهها و بوروکراسیهای اداری، قاتل وقت و انرژی شما هستند. پس احتمالا دیگر به دولت و کمکهای آن دل نمیبندید؛ البته این قضیه بسیار میتواند متفاوت باشد و اینکه شما کجا هستید و با چه مرکزی و شهری در تماس هستید بسیار مهم است. در این میان به هر حال وارد مرحله توسعه و بهرهبرداری میشوید. در این مسیر متوجه خواهید شد که به دلیل توسعه سریع باید دائما سرمایهتان را افزایش دهید و این باعث میشود نه تنها سودی نکنید، بلکه سرمایه بیشتری را هم از جیب کوچکتان در کار بگذارید. در این مرحله هنر شما فقط برای بقاست و نه برای سوددهی.
چالش بعدی جایی خواهد بود که شما و شرکایتان خسته شده و نیاز به درآمدی قابلتوجه در ازای تلاش و کارتان دارید. از جایی به بعد متوجه میشوید که برای ساختن سازمانی که واقعا کارآ باشد، احتمالا هم سواد و هم جیب شما کفاف نمیدهد. به آب و آتش میزنید تا به هر شکلی به این مسیر ادامه دهید و شرکت خود را پایهگذاری کنید و...
این گوشه و خلاصهای کوتاه از داستان و مسیر توککافی بود؛ استارتآپی که با دستان تقریبا خالی ما شکل گرفت. ایدهمحوری توک با تحویل قهوه تخصصی شروع شد و امروز در کنار آن به خلق طعمها و تجربیات جدیدی در انستیتو صنایع غذایی ایران واقع در دانشگاه شهید بهشتی مشغول است. داستان تا به اینجای کار قشنگ است اما ناگهان قطعی سراسری اینترنت، فیلترینگ بیحد و مرز و همینطور اختلالات شدید اینترنتی گریبان ما را گرفت. هرچه کاشتهایم یک شبه و با یک کلیک، به باد رفت. زیرساختهایی که بسیاری از آنان نمونه داخلی ندارند، شبکههای اجتماعی قدرتمند و تاثیرگذاری که دیگر در دسترس ما نیستند، کاربرانی که هر ثانیه در حال روشن و خاموش کردن ویپیانهای خودشان هستند و این باعث میشود به راحتی دیگر در بسترما فعال نباشند، قطعی سرویسهای پیام کوتاه، پاک شدن شماره شرکتهای زیر ساخت مجازی از سایتهایشان و هزاران مشکل دیگر یک شبه پیشروی ما و استارتآپهای کوچک دیگر قرار گرفت. این باعث میشود تا اپلیکیشنی که در هر شرایطی چراغ آن را حدود ۱۶ ماه بدون تعطیلی روشن نگه داشتهایم، برای چندین روز تعطیل شود، تیم تولید محتوا و تیم برنامهنویسی ما سردرگم و بیکار شوند و همینطور سیر نابودی شرکت شما جلوی چشمتان شروع شود و در نهایت شرکتی که تا ۴۰ روز پیش به صورت مستقیم و غیرمستقیم حدود ۱۸ نیروی فعال داشت، امروز به جمعی ۱۰ نفره بسنده کند.
حالا حتی کسی هم نمیداند و اطلاعی نمیدهد که این روزهای سیاه کسبوکارهای مجازی تا کجا ادامه خواهد داشت و آیا اصلا بازهم مثل گذشته امکان استفاده از اینترنت آزاد را داریم یا خیر؟ تعدیل نیرو، بستن دفتر، دورکاری اجباری، حقوقهای معوقه و .... همه گوشهای از مشکلات و تبعات اختلالات اینترنت است. با این حال نمیدانیم راهحل چیست و چه کاری میتوان انجام داد؟ خودتان را چند دقیقه جای ما بگذارید تا بدانید در این روزها بر ما چه گذشته است؛ چقدر مقاومت و ایستادن جلوی این همه فشار و نگرانی سخت است. آیا پس از این میتوان به این شکل از کسبوکارهای مجازی اعتماد کرد؟ آیا کسی حاضر خواهد شد در این کسبوکارها با توجه به احتمال روزهای تیرهوتار فیلترینگ در ایران، سرمایهگذاری کند؟ نظر من را بخواهید؛ اصلا! کار کردن در کسبوکارهای اینترنتی در ایران امروز، مثل زندگی در خانهای کاغذی است که ممکن است هر لحظه دستانی آن را مچاله کنند و دور بیندازد. در آخر اینکه آنچه خواندید، نه فقط قصه ما، بلکه روایتی است که هر روز در اکوسیستم استارتآپی ایران تکرار میشود.
محمد کاشفی / مدیرعامل توککافی